سال گذشته سال کیری و مزخرفی بود و من سال باد و بد به قدر کافی دیدهم که بدانم این آرزوی سال خوب آینده آرزوی کیری و مزخرفی ست.
این هفت سین هم مال کس دیگری ست. هر الاغی میداند من ذوق و حال و همت این چیزها را ندارم.
فکر کردم نوروز، ایرانزمینی از توان یک ملت عظیم است در گزارندگی. برای اینکه نشان بدهد عظیمتر از بدبختی دنیا ست.
اینکه خوب میفهمد در بهترین سالهای زندگی باید غمگین بود چون هیچ چیز زیبایی ارزش بودن ندارد و در عین حال باید دانست و شانه بالا زد که بدبختی دنیا هم مثل شادی ماندنی نیست.
همین سالی که گذشت دور و اطرافم کلی قهرمان دیدم (از جمله همین رفیق کسخل قهرمانم که سفره چیده) کلی قهرمان دیدم که سال قبل تا نهایت توان جنگیدند و سال بعد احتمالاً مزخرفترین سال زندگیشان خواهد بود و فقط دو سال بعد ممکن است از امسال برایشان بدتر باشد. ولی به درک. ما نشان زندگی میدهیم که همواره میشود سیب داشت، سین ساده داشت و از سینهای ساده زیبا بود
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفتهٔ دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا
شاید از تو بیاموزد مرد ماهیگیر
خورشید
شاید از شانهها بگیرد دریا را
ماه
قلمدوش ابر بیاید شاید
بگیرد از گلو هم
نظایر این مراعاتات
زیبایی
شاید انقدر ساده باشد
که خودش بتواند
ببیند خودش را
شاید به تو دیگر
احتیاجی نباشد دنیا را
[+] --------------------------------- 
[0]
"بین آنهمه تگرگ و طلوع
چطور انقد زیبا شد شب
که روز بگردد با هر غلتیش؟
کی وقت شد
که دنیا بفهمد شب را؟
چطور مردم
پرندهایی را
- که در شب -
در شب دیدند"
ماه توی آینه ایستاد
و گیس درخشان را
پس زد از پیشانی
گرگها زوزه کشیدند
ماه ادامه داد
"به خدا همهش زحمت خودش بود
من که کاری نکردم"
[+] --------------------------------- 
[0]