تمارین (گاری، کلاه، زور، ژاکت)
"ناکلاه انگاری"
- پلنگ کمی لهجه داشت -
گفت
"انگار ناکلاه
برای دیده ناشدن...
- نباس دیده شد در دنیاه
نباس پیر شد در دنیاه
سریعاً باس
رفت از دنیاه -
انگار ناکلاه
برای دیده ناشدن
سعی ویژه کرده بیخود
برای اینکه شبیه دنیا نباشد..
شبیه دنیا نبودن باس
باکلاس و یغمایی باشد
فرقی ندارد پلنگ و پروانه
پرواز
آسانترین کار دنیا ست
فقط
شما پروانهها
نحوهی درست فرود را نمیدانید
اصرار به عمر زیادتر دارید
به قدر کافی
عاشق نمیتانید
داستان شمع هم
کسپرت پروانهوانگی است
اگر سردتان است ژاکت بپوشید
اگر لاغر اید
ژاکت بپوشید
اگر بیکار اید
ژاکت ببافید
به هر حال زنده بودن
دلیل نبودن ژاکت نیست
و آدم نباس به هر...
روی یاس و زعتر بنشیند"
بید در سکوت
حفره حفره
پلنگ را از ژاکت خورد
زور زد
چاق شد
و از شب کٍرٍم
پروانه کرد و رفت
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (مس، چکمه، حیرت)
توی کربلا
سپاه یزید
همه
چکمههای خوب داشتند
چرمهای دقیق بریده با لیزر
چرمهای با نخ ضخیم دوخته
برنددار
- کیکرز، دکتر مارتنز -
و اسبهای خوب اسپورت
چشم قشنگ
حایض یراق مسلسل
نوار پیچ فشنگ...
و شمشیرهای عالی دمشق
- شمشیر خوب را باید
از برند خوب خرید
و از قیمتش نباید حیرت کرد
باس پول ریخت
پول ریخت توی جنگ
پول ریخت توی جنگ -
و شمشیرهای عالی دمشق
که روی دسته چرمی با مس
نوشته باشد قَتَلَ قاتلً یقتلون
که در لفافه گفته باشد
کشتن
- و عربی گفته باشد کشتن
تاکید کرده باشد کشتن -
کلید پیروزی است
نگفتن
گذاشتن دشمن در حیرت
رها کردنش در جبهه
با چشمهای مبتلای پرسشگر
با گلوی بریده
اینها همه
علامت پیروزی است
- حتی اگر لازم شد
تانک هم خوب است -
غروب کربلا
فقط تلخی دشت خالی مانده
و اسبهایی که
برای دشنام دادن به سرنوشت
در حالت خونین خواببده
چارهای جز لگد زدن ندارند داشت
غروب کربلا
جز شکست
هیچ چیز دیگری نداشت
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (نام، رعد، رفته)
پرندهها معنی غم را نمیفهمند
به اعتقاد پرندهها اگر پرندهای رفته خوب
رفت
پرندهها نام هم را
با رنج كشیدن میفهمند
- یک بار
یک دسته مرغ
قبل از اینکه بمیرند
یک سال تمام
توی سوله زندگی میکردند
و هر کدام هم را
مرغ صدا میکرد
«مرغ جان بنشین
مرغ جان باور کن
مرغ جان ساکت باش»
و تا مردند
هیچکدام هم را نمیشناخت-
مثل من که فقط از دنیا فهمیدم
که اسم تمام شما آدم است
و من احتمالاً چیز دیگری هستم
- رعد از فلاش خسته بود
رعد از تلاش خسته بود
و هر چه فریاد زد آن شب
باران نمیشد -
[+] --------------------------------- 
[0]
آنقدر به یادت آوردم
که خودم یادم رفت
عین دانههای ظریف شکر
که از ذوق چایی
تلالو خود را فراموش میکنند
یا تکههای یخ قطبی
که از ذوق دیدن دنیا
بودن را
راستش یادت افتادم
حرف میزدی توی یادهام
ایراد میگرفتی
خسته میشدی
نصیحت میکردی
راستش یادت افتادم
محو شدم در تو
و بعد فراموشت کردم
صبح آمده بود
و ما وجود نداشتیم
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (قمر، کاشان، والای (Wall-E))
عکسهای لختی مردم
تکه شعرهای نصفه مربوط
تکههای کاغذ زمان جوانی
کد شده
محروس
توی دیتابیسها ست
مرا هیچوقت غمگین نگاه نکن مهتاب
عاشقالی از دنیا
نمانده قمر خانم
والای (Wall-E)
تمام داستان را مرتب
بی صدا روی هم گذاشته
خاموش کرده
خواببده
اگر تکهای شکسته ازش
مردم خندیدند
اگر تکه ای جا مانده ازش
مردم خندیدند
اگر زمین خورده
مردم خندیدند
اگر چیزی را
جا گذاشته
مردم خندیدند
خوانندهها خندیدند
خزینهها هم
از آوازهای لاتی غمگین
از آه و نالههای غمگین دلاکی
به حنادان بیمصرف لاکی
خندیدند
هندوانه نیاور دختر
Null
امیر دیگر
برای کاشان
یک قطره خون هم نخواهد داشت
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (مقال، برادر، شطرنج، بالش)
من چطور نوشته بودم تو را
ای شعر کوچک فراموش شده؟
یادت میآید برادر؟
وقتی که زنده بودی
وقتی که مثل جای پای دختر بر شن
نرفته بودی با دریا
تا چه حد
کار با کلاس و متفرعنی بودی؟
یادت هست
برگمان آمد توت
مرگ
با صورت سفید آمد توت
و من را
قبل از شطرنج
به اسم کوچکم صدا کرد
غمگین نگاهم کرد
و از من به سوئدی پرسید
"حاضری علی؟"
و یادت هست؟
من جواب دادم
"بله آقا مرگ"
گفتم
"آقا مرگ
حاضرم آقا مرگ
بدنم از تو عین سگ میترسد
ولی خودم
حاضر ام آقا مرگ"
شعر کوچک مرده
رویای وقعیده
یادت هست؟
شوخ بودم
شجاع بودم
بامزه بودم در تو
به مرگ گفته بودم
که کون استخوانی
بالش لازم دارد برا نشستن بر سنگ؟
یادت هست
که من و مرگ
هر دو با هم
خندیده بودیم
آنوقت مرگ
از فرصت استفاده کرد
و مثل برگمان
در این مقال
دیالوگ کسشر گفت؟
تمام چیزها
در تو بود اما
همانجور که دوست داشتم
توضیح بیخود نداشت
به من
بازگرد ای شعر گمشده
و بگو بعد از مردن
شعرهای فراموش گردیده
مثل بابای هملت
هنوز
و دست بکش بر سرم
و بگو من هنوز
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (کهر، کره، کهربا)
و چشمهاش
رودخانههای خطرناک باروت
دوایر سرخی بود
که بیتفاوت
سقف را نگاه میکردند
- من
خسته بودم
خستگی بر من احاطه داشت
انگار شعری از یادم...
و دیگر هرگز یادم ...
بیتفاوت و تخت
سقف را نگاه کرد
- گفتهاند اگر تمام شب
به متقالهای سیاه شب
کهربا بدوزم
کهر
اسب تندپای سرنوشت
رام خواهد شد
و گاو خشمگین سرنوشت
هولنشتاین
کرهگاو و شیر خواهد زایید
زمستان
برف خواهد داشت
سرخی گونه خواهد داشت
و گوزن و زنگوله خواهد باید
و ما
مرگ را
- سیاهی سرد نبودن را -
از جای پاهایش در برف
کشف میکنیم
گفتهاند
میشود
مرگ را
با گلوله برف کشت
میشود که مرده باشد مرگ
دست از تو بردارد مرگ
که تو
نمرده باشی مرد دائم کپیده
و مثل مردهای دیگر برام
صبحانه
کره مربا بگذاری
ویلای در کنار دریا بگذاری
چراغ توی ویرانهها بگذاری
میگویند
اکثر مردها را آسان
میشود کنار گذاشت
چون که مردهای حسابی
قلاب نمیشوند به آدم مثل شاعرها
ولم کن علی
ولم کن کثافت...
مرگ
عاشق زمستان است
تاریکی عاشق زمستان است
هر دو تا گلولههای برفی
توی چنگال زمستان است
مرگ
هرگز
از خودش دست برنخواهد داشت
[+] --------------------------------- 
[0]