مرگ عین اسکلها مرا انتخاب نکرده
ولی در تمام اثاث خاک کمی مرگ است
و بریک آپ نامفهومی پشت پلکهای زنها مانده
پشت میزها
در کنار تمام ناهارهای ماهی مرگ است
- توی کنسروهای سرد تن -
یادداشتهای مردمی که مرده هم
مرگ است
عکسهای مادربزرگها که گیسو را
ول میدهند توی عکسها
و عکس کودکی از ما را
توی دست میگیرند
که حالا مرده
یا نمرده ولی رفته است جای دوری
که هرگز
از دور بودن دست برنمیدارد
اطوارهای مردهی تو هم توی عکسها ست
غمهای کوچکت که
سطحی و سبک و واقعی بودند
نگاه مسخ هم آنجا ست
- شت باور نمیکنم که این عکسها من ام
چرا چشمهای من وقت لب گرفتن اینجوری ست؟-
مردهها مرا رنج میدهند
و کثافت مرگ
اصرار میکند
تا نیامده
از ما
دور تر باشد
[+] --------------------------------- 
[0]