و به من فرصت داد
گفت
"وقت داری
کم کم
کم کم
مرگ را بپذیری
به خودت بگویی شت
بعد چشم توی چشم مرگ را نگاه کنی
مرگ را قبول کنی
رد کنی
براش اشک بریزی و فکر کنی
مردن عادلانه نیست
نرم نرمک
از سر شانه
لباس را دربیاوری
و بخوابی با مرگ
و ضمن لخت شدن حواست باشد که
ارزنی محبت اینجا نیست
این اگرچه بدون چک و کبودی
ولی
مردنت یک تجاور است"
چشمهام را نگاه کرد
گفت
"چه اشتیاق غریبی اینجا ست
حیف شد
نباید نباید بمیری
مقاومت کن
مقاومت کن
مقاومت کن"
مرگ مرد کثیفی ست
زبان لفاظش
و کیر بنفش رنگ بیتابش
شبیه روباه اند
[+] --------------------------------- 
[0]