آخرش یک روز
آنقدر عاشقت میشوم
که توی چشمهام برگ
و روی دستهام برگ...
آخرش یک روز
آنقدر عاشقت میشوم
که عشق تو بر من
جوانههای دردناک میزند
و آتیش میزند به دشت
رعد و برقهای تو
و اسبهای توی باران دویده در
شیار شیار میدهد سینهی من را
آخرش
آنقدر عاشقت میشوم تا
مرا
گرسنه بگذاری
مثل گربهای
به بالاترین عروج کنی
و روی تاقچهی بالا
جان من را
پیاله کنی
از حسرات مالیدن / از تمنای گربهاینداشتگی
آخرش یک روز
از تمنایت میمیرم
و درخت مزار من
بلندترین درختهای متمنی
از لرزش گربهای
توی بالاترین شاخههاش
رستگار میشود
[+] --------------------------------- 
[0]