انگار چادر ام
و نسل زد
دارد مرا پاره میکند
انگار آزادی ام
و باباها از من
برج ساختند
استادیوم ساخته اند
فیلم ساخته اند
کتاب نوشتهاند
گفتهاند آه
و دیگر نگفتهاند
انگار سرگیجه باشم
رتبهی دوم تمام لیستها
با راه پلههای چرخندهای که دوست ندارند
و زنانی که گیر دادهاند که تمام قتلها کار من بوده
انگار در درخششی مغموم
تمام doorها را شکسته باشم
تمام mazeها را گم گشته باشم
و کسی مرا نیافته باشد میان یخ
میان برف
انگار کسی مدام
در ته کوچه
انتظار من را
و من
برای زد
برای آزادی
برای قتل
برای درخشش
یا برف
جراتی نداشته باشم
[+] --------------------------------- 
[0]