تهران ۱۴۴۴
همه چیز این شهر لعنتی سیگاری است
ونگار
ماری چمیده در خود
شهر را
با پرایدهای اسقاطش
با جندههای پیر
چرمدار و برقدار
شلاق میزند
و فاصله تا مردن
بایستی ست
مثل کشاکش تن
با عروسی عرقکرده
مثل خوابیدن گرگها در دریا
مثل خوابیدن مارها در کوچه
مثل خوابیدن ماهی با ساطور...
توی باشتین
قضاوت آسان است
چیزها
به اشتباه
جای چیزها ست
زن وجود ندارد
و روز
شمارش شلاقی است برهنه گردیده
و فکر اینکه آیا
عرق
كه حالا پریده
اردیبهشتی که در جان بود
ارزشش را داشت؟
مار خمیده
داستان همیشگی ست
اما
قلب ماری
از خمیدن شکسته است
[+] --------------------------------- 
[0]