«نخندید بچهها!»
یک روزیتمام این جنازههای پیاده
بیدار میشؤند
یخ میرود با باد
و غم
توی باد
فریاد میشود
روزی اشتیاق کشتن هم
میرود از درون شاتگان
از میان خاطرات جنازه
و جهان زیبا
خیلی خیلی زیبا خواهد شد
و بر اشتیاق هر درختی
پرندهای
«برای...» گلوی هر پرندهای آواز
روزی
رنگینکمان لمسی
مثل رودخانهای شادمان
در میان طبقات اول ساختمانها با لبخند
شیشههای شکسته را عوض میکند
با بوس
-بوس!
زیرا بوس
ابتدای رنگینکمان و ترانه است-
زخم خوب میکند
با بوس
چشم شفا میدهد
با بوس
دست شکسته شفا میدهد
و پیرمردهای مبارز را
با سبیلهای زیبا
نجات میدهد
روزی بوس
درختها را از بدبختی
مردها را از فریاد
و زنها را از اشک
و هوا را از دود
و گربه را از سگ
و روزی حتی بوس
سگ را نجات خواهد داد
از قفسهای سیمی ساده
بعد فریاد میزند
"ای کاش من
دولت فخیمهی زیبا
نبودم
ولی نیکا بود
او تا بدین حد زیبا ست"
من تا بدین حد زیبا هستم
[+] --------------------------------- 
[0]