کٓره
به دنیا رسیدم
زارپ در میانه خاور
با گیسوان مجعد خاکستر
و خندهی بلند توی چشمهام تر
و تابلو ست
بربری و خامه دوست داشتم
و رفتن با دوچرخه در کنار دریا
و دوست داشتم
اسم باکلاسم را
دنیا بداند
دختر بداخلاق دوست داشتم
کباب بزرگ دوست داشتم
و دوست داشتم کلاً
چراغ خانهها
بزقولک رنگین
چشمک و درخشان باشد
و دوست داشتم
خوانده شوم
خوانده گردم
خوانده باشم
تا نهایت خط نخوردگی
ولی
مرا برای ساچهام کشتند
به خاطر تیشرتهای خندهدار
مرا بدون دلیل کشتهاند
مرا بدون دلیل کشتهاید
و این بدوندلیلمردگی
معنای زنده بودن شاعرها ست
[+] --------------------------------- 
[0]