عاقبت
زمهریر مجسم
سرمای خشک ناپدیدکننده
شبپر را از سر رهاتر خواهد کرد
جهان از پروانههای نابینا
افزون خواهد شد
و افزونی از پروانههای نابینا
شاعر را کم سخن خواهد
آخرش باید
مرتیکههای تابلو را
از دوباره خواند
و محمد را
و پروانه را
و جعفر را
و معصومه را
با بغض تابلو
با دهان بسته
از دوباره خواند
چون مردمان خواننده
گفتن نمیدانند
[+] --------------------------------- 
[0]
Fantastic
یا مرغهایی شبیه پنیر
روزی دوباره قرمز
مد خواهد شد
و دستهای مردهی تو
دور گردن مردمها ست
روزیکه دیگر
تو نیستی
جنگل نیست
بوتهزار نیست
ولی مردم
هنوز هم هستند
و دمبهای قرمز سنگین را
مابین روزهای برفی
شانه بر شانه میکنند
[+] --------------------------------- 
[0]
کٓره
به دنیا رسیدم
زارپ در میانه خاور
با گیسوان مجعد خاکستر
و خندهی بلند توی چشمهام تر
و تابلو ست
بربری و خامه دوست داشتم
و رفتن با دوچرخه در کنار دریا
و دوست داشتم
اسم باکلاسم را
دنیا بداند
دختر بداخلاق دوست داشتم
کباب بزرگ دوست داشتم
و دوست داشتم کلاً
چراغ خانهها
بزقولک رنگین
چشمک و درخشان باشد
و دوست داشتم
خوانده شوم
خوانده گردم
خوانده باشم
تا نهایت خط نخوردگی
ولی
مرا برای ساچهام کشتند
به خاطر تیشرتهای خندهدار
مرا بدون دلیل کشتهاند
مرا بدون دلیل کشتهاید
و این بدوندلیلمردگی
معنای زنده بودن شاعرها ست
[+] --------------------------------- 
[0]