مرگ جوان من
مثل بچهها
خسته کرده من را
از بریم بریم
نق میزند
ضجه میکند
من را
از دامن گرفته تا
پلهها کشیده است
مرگ من
عینک نمیزند
از نفس نمیافتد
و انگار
توی خانه برایش ریده اند
توی خانه برایش انگار
کارتون گذاشته اند
مرگم میدود میان کوچه
و من را
رها میکند از دستم
بعد من
در خیابان میمانم
رانده از مهمانی
مانده از
کودکم که رفته است
[+] --------------------------------- 
[0]