سرم درد میکند مامان
خسته ام از دنیا
و برای خودم کشی
ارادهی مناسب ندارم
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا رفته دریا
اگر مردهای خاکی پرسیدند
به آنها بگو
برنامه دارد دریا
تا کنار خودش آرام بگیرد
هشت پا بنوشد
دوستی بسازد با سنگ
هی با شن
از فسقل
شعرهای شنی بسازد
و حض کند از
گردش بوسه در بوسه
به مردهای شنی بگو
دریا
کار پیدا کرده
فولکس خریده
و شب
میرود
دست توی آفتابها الواطی
بگو دریای گرفته
دریای گرد عجیبی است
و عکس شما
غرق میشود در خود
و دیگر از خود
به شما برنمیگردد
[+] --------------------------------- 
[0]
ققنوس
دلش آتش میخواهد
و جنگل از شلوغی آهو
کدر شده
رودخانه صبر کرده است
اژدها گم گردیده
خرگوش چارهای
خرگوش چارهای
خرگوش چارهای
خرگوش چارهای
[+] --------------------------------- 
[0]
دیتایی یه ته
شب
کولاژ کم لطفی است
از التفات ماسیده
شب
مثل هندیها
دایره میسازد بر پیشانی
و آدم را
دیتیل هر ستاره
خسته میسازد
دیتیل هر درخت
دیتیل رهگذران
دیتیل آبشار
نیمه
راه میرود
در خود
مثل ون گوکی که زخم را بسته
تیغ از هم گشوده را
و برای جهان
زرد کافی خریده است
شب را
گشودهاند
شب
گریه کرده است
[+] --------------------------------- 
[0]
ملوان پیر
دریا را
توی صندوقی آبی
با خودش توی خانه آورده
تا نمرده است
و تا هر روز
راه را تا ساحل
از ستاره اندازه میزند تا...
توی تا اما
مرد مثل ماه ایستاده است
و دریا دیگر
راه را تا ستاره
از ساحل اندازه میزند
[+] --------------------------------- 
[0]
ماه برده دریا را
اما
موجهاش هم
نرفتهاند
هنوز هم ماهی ماهی
دارد از جانش میجوشد
هنوز زنهایش
خسته نیستند از ساحل
ولی مهتاب
برده از ساحل دریا را
و جز
از گل و خرچنگ
چیز دیگری نمانده است
[+] --------------------------------- 
[0]
مرگ جوان من
مثل بچهها
خسته کرده من را
از بریم بریم
نق میزند
ضجه میکند
من را
از دامن گرفته تا
پلهها کشیده است
مرگ من
عینک نمیزند
از نفس نمیافتد
و انگار
توی خانه برایش ریده اند
توی خانه برایش انگار
کارتون گذاشته اند
مرگم میدود میان کوچه
و من را
رها میکند از دستم
بعد من
در خیابان میمانم
رانده از مهمانی
مانده از
کودکم که رفته است
[+] --------------------------------- 
[0]
من پیر ام
صدام دیگر اشتیاق لازم را
و دستهام ظرافت لازم را
و از شدت نخواندگی
عضلات پشت بازوی کلمههام اما
من عاشقی پیر ام
و حال شعر گفتن ندارم
با خودت خلوت کن
توی خلوت
شانههات را ماساژ بده
آنگاه
مثل عاشق پیری چون
آدم روشنفکری چون من
که نیچه پیچ و
دریدا دریده است
و شامل شاملو بوده
آرام
از اشتیاق من به خودت
با خودت صحبت کن
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (شوش ترس حرفه)
اینا همش حرفه
اینکه میگن
کوسه کشتیم
نهنگ کشتیم
اژدها کشتیم
مرد دریا جز
عرق کردن و
ترسیدن و آفتاب و بیکاری
کاری نداشته هیچ
تمام این دریا
پر بطری و خرده ماهی و ادبار ه
باید برا لاتا
میدون شوش تازه بسازیم
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (بساط شنبه حرف)
- حرف که
زیاده آقا
حرف خیلی ه
مثلاً ببین این رو
و از تو بساط روبرو
یه سنجاق کوچیک درآورد
یه سوسک مسخ طلایی
با چشای قرمز غمگین
گفت «اینو نباس روی خاک بذاری
مورچهها تشنهی یاقوت اند
مثلاً همین همین دیروز
خوابیده بودم اینجا
چشم سرخم رو از جا در آوردند
پلک زد روی حدقههای خالی
بعد گفت
«دوشنبهشبها
نباس رو زمین خوابید»
ه https://telegram.me/V4040e
Comment: @HeBlogsin4040e
[+] --------------------------------- 
[0]
قدمزنان راه را از پا
کوچه مزه کرد
و از سوزش پاشنههای دونده
لذت برده
دراز کشیده زیر آفتاب
و در لحظه ای که مردم نفهمیدهاند
دستهاش
از پنجههای زفت خیابان روبرو
مثل شاخهای خسته
بر زمین نشسته است
کوچه مرده است
-یادته قبلنا
با هم از مدرسه برمیگشتیم؟
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (ساقه، آهن، باد)
ساقههای درختهاش
بیتاب شکستن اند باد
و چیزی در جانش
درد میکند به گاه رفتن
انگار
سفره را جمع کردهاند
و یکدانه گوجه
آرزوی یکدانه گوجه
عمیق
مثل چاه
روی فرش مانده باشد
گیسبلند و دیوانه گشته است باد
و مردم غمگین
مثل شپشهای غمگین آهنی
میان زلفهاش میلولند
مزاحم
نفس میکشند
مزاحم
از نفس میافتند
مزاحم
میمیرند
و هیشکس نمیداند
که در درون باد
ساقههای درختی شکسته است
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (تحصیلات، برج، یخ)
میشود
مثل توی فیلمها
به شانه قانع بود
به کون نرسید
و وقتی که مردم پرسیدند
جواب داد
این را گرفتهام برای تحصیلات
آموزش زبان درست
برای در حد شانه
حدود بوس
و از روی برج دماغ
اسبهای سرخ خویش را نگاه کرد
که رفتهاند توی یخ
و لیز خورده اند
پایشان شکسته است
و تا سالهای سال زندگی
پر از
پلکهای برفیشان
وانه نخواهد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (قطب پاشنه کمک)
آخرش هم قطب
با تکهای کوچک از یخ آبی
میرود توی اقیانوس
و کلی دختر موبور
که قرار بود
برای کمک به فوکهای خونین اعتراض کنند
دمغ
با لوچههای آویزان
میروند به خانه
کفشهای بیپاشنه میپوشند
و میگویند
«شت
این کفش کثافت چی بود؟»
قطب
مثل مردهای مرده
گریان به خانهای که نیست برمیگردد
با صدایی که دیگر نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (قطب پاشنه کمک)
اسب از پاشنه میمیرد
دیو از شاخ
افیلیا هم
قبل غرق شدن
دختر کلاً از رطوبت میمیرد
رطوبت هر چیزی
رودخانه یا
چشمه یا
دریا
و صدا میکند کمک!
و پاشنهی اسب خارش میگذر
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (قطب پاشنه کمک)
اسب از پاشنه میمیرد
دیو از شاخ
شاعر از بار حرفهای سپید
که زیاد هست
حرف زیاد هست
لال لال مردم الکن کلاً
زمستان زمستان
حرف میریزند
روی پشتبام شاعر
و پیرمرد را
زیر کوت سرد حرف مشمئز
دفن میکنند
مر
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (ساعت شرف اوکسیتوسین)
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (ساعت شرف اوکسیتوسین)
و از قبیل او کسی
سیاه بر
توسنی به شکل ماه بر
دویده در
میان ابرهای در میان ابرهای در میان ابرهای در میان کوه
این
و بی شرف جهان همین
نگاه میکند چنان چنین
چنین چنان
چنان چنین
و ساعتی برای پاسداشت
و بعد
دفن مرده در زمین
سرد توی سرد
توی سرد
توی سرد
و بیشرف که مرده بود
شادمانه توی خاک
گریه کرد
گریه کرد
گریه کرد
[+] --------------------------------- 
[0]