گربهسگ
هفت جان داشت
باران میبارید
یک مرد و دویست و پنجاه و یک آینه با وحشت
مردهای خاطره با وحشت
فریاد میکشیدند
- نیم ساعت بعد
کلاس ریاضی بود
سه ساعت بعدش بیداری
چهار ساعت بعدش خواب
هفت ساعت بعدش بیداری
و ترکهای سقف
و صدای خش ملافهی بیمعنا
خش قبلاً معنا داشت
ناله معنا داشت
بیداری معنا داشت --
ارباس
توی کوه خورد زمین
گربهسگ
زخمی
به جوب آب پرید
و کوه از جنازهی سنگ
و
کوه از خردههای آینه پر بود
[+] --------------------------------- 
[0]