لعنتی زور من کم شده
و جرایم من خیلی زیاد است
دوبار اسم تو را کنار گلهای دیگر آوردم
چند بار هنگام سخنرانی دربارهی سرنوشت خودم پرسیدم
یکبار اتهام زدم که «وقت تلف میکنی داری»
چند بار در دلم به فیلسوفهای فهمیدهات خندیدم
زور من کم است
هر چه برای آرامش وجدان
آنگشتهام را لای در میگذارم
بعد که میبرم دکتر
هیچکدام انگشتهام نشکسته
[+] --------------------------------- 
[0]