تمام چیزهای جدید بدتر است مثلاً قطارهاش که رفتنشان سرد و بیتفاوت است و دیگر نمیشود دنبالشان دوید تو که خارج نمیروی یک بار در خارج میان قطار عاشق کسی شدم و قطار را صدا کردم و مردم قطار لبخندزنان نگاهم کردند قطار دور گرفت و ویژ عبور کرد. احساس کردم حتی فریادم هم نمیرسد. و درهای لامصب آنقدر چفت بسته بود و پله نداشت و میله نداشت و اگر بخواهم مثلاً دکتر ژیواگو بنویسم ۴ خط هم نمیشود چون قطارهای جدید هیچ بهانهای برای عاشقی کردن ندارند
[+] --------------------------------- 
[0]