عاقبت دریا
که زیباترین زنان جنوبی ست
با دامنی از ماهی
و موهای فرفری
خندان و سرزنده و آبی
قرمز و گلدار و دامندار
میآید بازار
با فروشندههای هراسان
تیک میزند
و با لبخند
من را از دم گرفته نجات میدهد
و من در میان استغاثهی ماهی و ماهیگیر
بین خریدهای دریا
با چشمهای تشنه
رستگار خواهم شد
میدانم
میدانم
من سرانجام دنیا را
میدانم
[+] --------------------------------- 
[0]
آخر این شعر به شدت سکسی است
گردنی را
با گردن بردند
و انگشت لاغر را
با سیگار
گوسفند کور را
کلهپاچهای خورده
و چشمهای تشنه روی آسفالت مانده است
غمگزار
نقشه را
لوله کرد
و پشت کتابها گذاشت
[+] --------------------------------- 
[0]
زبانه در زبانه
نارنجی و قرمز
تمامین این حلقهی زمرد سبز مال تو ست
از جواهرات رشتهایش
تا قفلهای مستحکم
پایدارنای
گلوی نازک
چشم جانوران هراسان کوچک
کوک کوک فرش کلمات
برای شاش بچههات
نگاههای خیرهی معذب
چلیپای مکرر عیسی
با میخ و تازیانه و لحاظهی لفاظات
کشتهای بردهای خوردهای
و کدورت خون گلوی صورتیت در
دریغ سرفهای سرفهای
شاعری عظیم در میان شعر مرده است
و این مردن ببین
تازه آغاز شاعری ست
[+] --------------------------------- 
[0]
"پدرم بودی پدر سگ
بابای قبیله یی نادان
و درد مثل تکه چوبی کهنه
توی قلب منجمدت بود
و طراوتان اشک
انگشتهای زیبای تو را
خرد کرده بود
خون مردم را
تا جرعهی آخر نوشیدی
و بخار معدهات جان مردم دانا بود
و صورت تمام کشتگان
زیر پلک
همه دیروزش میدانستیم
هیولای خندانی فردا
از میان داستان رفته"
- از میان شما رفتم
چون نادان اید
و من هم به دلیل نادانیم
با شما و تابوتها میمانن
[+] --------------------------------- 
[0]
و من آسمان را از آب گرفتم
که دست و پا میزد
با پرندههاش
با جتهای ناتوان مغروقش
من نفسزنان
آسمان را
از گردنش
گرفتم از دریا
شناکنان به ساحل بردم
ساعتش خراب بود
ماه و خورشیدش عوض میشد
ابرهای چاق سفیدش پر از جلبک بود
رعد و برقهاش ماهی داشت
من آسمان خیس و کثیف را به ساحل بردم
سالها طول کشید که خشک شد
قرنها گذشت تا دوباره پرواز کند
من
گرفتم آسمان را از دریا
و آنرا
دوباره بالای دریا کوبیدم
[+] --------------------------------- 
[0]
"آرامش نخواهد یافت
و آتش از وی خواهد
و نفهمیده خواهد شد
و هر چه بگوید
عقاب دژ خواهد شد
شیار قلب نافرمان
شمشیر شکسته در جانش
و پاش زالتز
به زخمهای صوراتین"
من ایستاده بودم میان سیاهی سترگ
اواتار خندهی گریان
- که بسیار استفاده میگردد-
دو شاخ سیاه بی آزار
و آتشی سرد و زیبا
در میان پیشانی
"من دیگر
خداوندگار آتش هستم"
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل بادبان سپید
چاق و مغرور و گنده
میگریزم از دنیا
و از دنیا
میتابم
میگذارم باد
فقرات چوبیم را
به بازی گرفته باشد
کشتی چوبی
توی موج پرید
اجتماعی از
مردهای لاغر تشنه
بسته بر دکلهایش
[+] --------------------------------- 
[0]
و من
زیباترین کلماتم را
به آسمان
دادم
به اسبهای نفسزننده
به دشتهای نفسزننده
درختهای حلقآویز
ابر شد
باران بارید
و صبر کرد تا جهان رودخانه شود
و من زیباترین کلماتم را به تو دادم
که مصمم نمیدادی
[+] --------------------------------- 
[0]
مرد مردهای
با چشمهای هیز گردان
که جانش هزارپا ست
سین و شین رونده از وی
گردنده در وی
مردهای که با دقت
پرا از تمام ستارهها
بند کفشهای هر هزارپا را بسته
و صدای قدمهای
حرف را
گوش داده در رگهاش
مردهای که از طریق نمردن
با مردن
فاسد میگردد
[+] --------------------------------- 
[0]
روز
سرد و خون آلود
روی پوست مریض
چکه میکند
و چکاچاک قطره
نبرد پیرمرد جنگاور
با نمردگی ست
دکتر مرده
پرستار خوابیده
پنکه خاموش ست
برق خاموش ست
شب و زندگی
قاسیانه
به درد کشیدن ادامه میدهند
[+] --------------------------------- 
[0]
دوست داشتن
مثل شاخ سنگینی
سر به تو میآرد
برگهای زرد مندرس بیمار
در آرزوی جویبار بیتفاوتی
دوست داشتنی پیرمردانه
تیری کیری توی پهلوی جویبار
- جهان جای بیتفاوت سردی ست
جهان زمستان سرد مفلوکی ست
بلوطهای قهوهای رنگ محدودی
سنجابهای قهوهای رنگ محدودی
روباههای قهوهای رنگ محدودی
و خرس قهوهای رنگ محدودی
که توی خواب سرفه میکنند -
و هر سرفه
آغاز زمستانی کیری
برای حیوانی است
و بغض قهوهای رنگی
جمود و جمادات در حشو جامد را
به تمسخر گرفته است
قرمز است جهان ولی
تو نیستی ولی
برف نمیآید
برف نمیآید
برف نمیآید
[+] --------------------------------- 
[0]
https://t.me/V4040e/1856
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت "باید از میان اینهمه بدبختی زیباترین را انتخاب کنم برای روز صدهزار سال جواد است آدم توی صف با تخمهایش تنها باشد
[+] --------------------------------- 
[0]