عین شمشیری فاسد
توی یخچال شوالیهای
که خون اژدها
و تکههای سنگ او را
قاتل و معطر کرده
عین دستهای گمنام
از پروانههای آبی
که از نبود
گل و درخت و چمن
در کتاب کوچکی مردهاند
بال به بال مرتب
ساکت همیشه
شاعر دیگر
درخشان نخواهد شد
اکس کالیبور
خودش میداند
زنگی و زنگار
از بالهای چروکیدهاش میداند
و بوی آهن
یخچالش را پر کرده
توتهای قرمز
توتهای قرمز
بوی آهن گرفتهاند
و یخچال شاعر
سرد
خواهد مرد
شمشیر سردتری در قلبش
جانی
در انتظار ترانهای
[+] --------------------------------- 
[0]