صفی از کلمات شادمان
در طبقات حرفهاش
کلاس میروند
حرف میزنند
اجازه میگیرند
با سواد میشوند
و ستونی از آموزگاران تراشیده
خوشبوی و کوتاهدامن و دست نیافتنی
بین کلاسها
با خنده و اخم
با مدیر حرف میزنند
کار دارند
جواب نمیدهند
لطفشان کوتاه است
التفاتشان شوخی است
و عینک دارند
روی آجرهاش
روی آجرهای مدرسه اما
جای کلماتی عرقکرده از امثال من پیدا س
که دانه دانه قصرش را
با جان صادق خود در
کورههای سرخ پزیدهاند
"منو ببین خانوم
من عن دماغو ببین خانوم"
[+] --------------------------------- 
[0]