اندر آداب سرودنِ شعر
بهرام صادقی
اگر خواستی شعر بگویی هیچوقت صبحِ ناشتا نگو. تجربه نشان داده است که چیز خوبی نخواهد شد. اول مزاجت را پاک کن ـــ شکمت را سروصورت بده. نظافتکاری کن. بعد کراواتت را بزن ـــ اگر نداری زیاد غصه نخور ـــ یک دستمال ببند. بعد بنشین پشت میز ـــ شعر گفتن روی زمین دیگر وَرافتاده است. سیگار کامل را بگذار لای لبهایت ـــ هیچوقت سیگار وطنی نکش که ذوقت بوی پهن برمیدارد. بسمالله بگو. میخواهی رادیو را هم بگیر. ورزش نکردهای ورزش کن. بعد مشغول شو. نه زیاد نو بگو، نه زیاد کهنه. حالا که اول کار است و تازه شروع کردهای نیمدار بگو. بعد سعی کن کلماتی که انتخاب میکنی مال قدما باشد. از خودت هم ساختی عیبی ندارد، امّا حالا نه. به یاد داشته باش که هنوز زرده به کون نکشیدهای. مضمونش البته مهم نیست. کسی توجهی نخواهد کرد. کسی توی این خطها نیست که چه میخواهی بگویی. یککمی عشقیاش کن که دل دختر مدرسهها را بهدست بیاوری. یککمی هم رومانتیسم و سمبولیسم گوشه و کنارش مایه بگذار. این روزها مد شده است. البته جنبهی اجتماعیاش اگر چربتر باشد خیلی خوب است. نان و آب دارد. توی روزنامهها اسمت را پهلوی اسم بشردوستان خواهند نوشت. درعینحال، زیاد هم سخت نگیر. دست نگهدار. فلفلش اگر زیاد باشد توی چشم خودت میرود. از یک نکته هم غافل نشو. نه خیلی کم بگو، نه زیاد. یادت هست سر کلاس انشا میگفتند ده خط بیشتر ننویسید. جوری بنویس که یک ستون روزنامه را بیشتر نگیرد. آخر میدانی، وقت تنگ است. دنیا در حال جان کندن است. مطالب روزنامهها خیلی مهم و خیلی متراکم است. نمیشود شعرهای دراز چاپ کرد. یکی دو تا هم نیست. شاعر زیاد است. حوصلهها از کلّهها رفته است. همه انگولک میرسانند که از ما را. خب تمام شد؟ فوراً پاکنویس کن. اگر ماشین میکردی که بهتر بود. جلا میآمد. حالا هم عیبی ندارد. کاغذش خوب باشد طوری نیست. روی یکور بنویس. آهان! خشکش کن. تایش کن. بگذار توی جیبت. نه، نه، بگذار توی کیفت. باز خودت را در آینه ببین. سبیل، ابرو، زلف، کراوات، پوشت، واکس، همهچیز مرتب است. قد بکش. سینه را بده جلو، فکر نکن که شاعر آن دورهها وارسته بود. به خودش نمیپرداخت. انواع و اقسام دارد امروزش هم شاعر جلنبر و قلندر هست. امّا اتوخوردهها او را پشت سر میگذارند. خب، آمادهای؟ برو به امان خدا. دلهره نداشته باش. کافی است که شعرت کمی قافیه بهاضافهی وزن داشته باشد. امّا لازم است که گرهی کراواتت شل نباشد. محکمش کن. بده به استادها بخوانند. آنجا مایی و منی نیست. همه استادند. زیاد حرف بزن. چاق سلامتی کن. دستمالت را درآر که اگر مفشان درآمد بگیری. به قدرت خدا، به یکی دو روز نمیخورد. دیوانت پشت ویترینها خواهد بود. این را از من داشته باش. اگر هم روزی هنرت را از دست دادی، سعی کن قیافهی حقبهجانب و دوستان کارسازت را از دست ندهی. خدای ادب همیشه با تو.
تهران | ۱۳۳۵/۹/۷
بازماندههای غریبی آشنا
| تاریکجا |
[+] --------------------------------- 
[0]