"بدون اینکه بدانی
شاعری تکراری گردیدی
و دایره را
پرگار دیوانهوار اشعار جلفت کشیده
عنی که در میان تارهای خود
و حرفهای متراکم خود
از ترس زیبا نبودن
کبود گردیده
و حالا
لرزش خودت
روی تارهای خود
بیدارت میسازد
عجیب نیست نمیخوابی...
عجیب نیست نمیخوابی..."
عنکبوت به تارهاش نگاه کرد
و اشک
در چشمهای چندضلعیش میگردید
[+] --------------------------------- 
[0]