مردی به حوصله شماره تلفنش را با میخ
بر تمام درختها نوشت
و گوشیش تا ابد میسد نخورده ماند
زیرا سنجابها شماره گرفتن نمیدانند
مردی دستهاش را به ماه دراز کرد
و روی زمین ماند
زیرا ماه به جز ببرها دست کسی را نمیگیرد
مردی از دنیا برید
و دنیا به او توضیح داد که چرا به این سادگیها نیست
- فیلاسفی خوانده بود دنیا
تاریخ ادیان میدانست
و خلقت خودش را
با
چشمهای خودش دشده-
مردی عمیقن شاعر شد
و غروب خورشیدها
با لبخندی
و مرد هر شب
با لبخندی
توضیح داد به دنیا که
چارهای از نفهمیدنش ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]