با خودم گفتم
"اگر دستهای دخترک را بگیرم
پرواز خواهم کرد"
دستهای دخترک دشت بود
با جویبارگان جاری در ساعد
و آفتاب سرد بنفش
و غروب داغ نارنجی
که کل لمات
مثل اسبهای درخشان
در شیارهاش میدویدند
و دشتهای پربارش
تا افق
مزارع عینک بود
با خودم گفتم
"اینبار اگر ببویم
به یاد خواهم داشت"
و اشارهای به شیارها نکردم
که شیار اصلن
توی نقشه نبود
که در تمام شیارهاش برف میآمد
و روی هر دانه برفی
دستهای گرگ میدوید
و اشارهای به موهاش نکردم
چونکه مو
ابتدای نرستن است
مویهدار درگیر دام گردیدن
و خوردن دامهای علفزاری
به فک سوسمار
آری
دیگر نگفتم
چون گفتنم پایان یافت
پرواز کردنم پایان یافت
و لشگر صامت مترسک
از ورید ساعد
به ورد چشمها رسیده بود
[+] --------------------------------- 
[0]