دیو
روی خالهای تنش که نقش ترمه داشت
و شاخهای بلندش که عینن
اسافل خر بود
نگاه کرد
به ابروی پیچیده
به لبهای تیره
به گرز بزرگ
و با خود اندیشید
"با همین گرز کوچک
پهلوان اولی را
زنده میسازم
برای دوس دخترش عروسی میگیرم
میآیم خانه
در میان شلوغی میایستم
و جوری که همه بدانند
شعر نمینویسم
شعر نمینویسم
شعر نمینویسم
تا دنیا ادامه یابد"
[+] --------------------------------- 
[0]