اصل داستان این بود
که تمام قبیله شهید شد
و بعد مردن اصلن
احساس شاهد بودن نداشتیم
بازاری از دردهای متقاطع در ما بود
هنوز میترسیدیم
هنوز فکر میکردیم
هنوز وجود داشتیم
هنوز راهمان ادامه داشت
در مسیر دایره
با خورشید چشم توی چشمی
که هر چه میمردیم
هنوز روبروی ما بود
ظل آفتاب ادامه داشت
مضل و زلزاله
ذلیل و زل
انگار قرار بود تا ابد
تمام جهان شب باشد
[+] --------------------------------- 
[0]