"از سمهایم میترسم
از شب که هرگز اینگونه تاریک
و از روز
که هرگز اینگونه غصه دار نبوده"
مینوتور
چشمهای درشتش را
به شیشه چسباند
و مثل گاو سالم حسرتبرانگیزی
نفسهای منظمترش را
به رخ کشید
و تق حلقهی دماغش به شیشه
و چرق له شدن چمن سبز زیر سمهایش
بیدار کرد مردم را
"خانه
پر از کلافهای بی تفاوت کاموا ست
بسیار
از شمشیر کوچک کارتاژیم
بسیار
از قیافهی کارداشیانطور عکسهام میترسم
کون من را ببین که کوچک شده
سینههام را ببین
که شبیه مادهگاوهای دیگر است"
مینوتور به دوردست چشم دوخته بود
به سالهای دیگری که برمیگردد
به مردهای زیبایی
که از گلو پاره کرده بود
شب کثیف بود
جهان کثیف بود
صابون مکرب داشت
[+] --------------------------------- 
[0]