دور چشمهای بنفش مجنتا
دیو داغی از نخ
مثل جنگلی از سرو
قد بلند و پاورچین
سوی سرزمین برهنهام آمد
گریهدار باش نیزهدارهاش
سوارهاش
دور دستهای نازکش
دستبند نازک چرمی
و صورتین سفید
بسته با قزن
روی اشارهاش / ناخن
دیو سوی دیواره میآمد
-آهوان او اکنون
از تمام پرچین پریده
شیرها را
از گلو گرفته
بر اجاق کباب کرده اند
دستهای من کاری نکردند
زبان من
میان تار بیماری از کلمات پیچیده
معطل و مغلق بود
پای من؟
"نذر ابلفضل ه
قند و چایی میخوام"
رشید
رسیده به آرزویش باز
من باز هم
عرفات خودم را
با چار تا پرستوی الکن
فتح کرده ام
مشعل بیاورید
اسب بیاورید
جنگ
مثل همیشه مغلوبه گردیده
[+] --------------------------------- 
[0]