"جورابهای کوچکش را مرتب کرد
شاپو پوشید
و از پنجره بیرون رفت"
گفت
"آنکسی که قرار بود
تاریخمان را بنویسد
تمیز از صحنه خارج شد
و وقت افتادن
اصلن
دست و پا نزد
روی سقف ماشین افتاد
و تمام دزدگیرهای محله را روشن کرد
خون از وی ریخت
و نوار نرم خون قرمز
کوچه را گرم نکرد
چون خون
برای گرم کردن کوچه نیست
کوچه باید
به قصد گرما
تابستان باشد."
باران هم نمیبارید
سالها ست برای مردن مردم
باران غمگین نمیآید
[+] --------------------------------- 
[0]