چشمهای دریا
سگ دارد مادرسگ
دامن کوتا میپوشد
ماتیک میزند
گوشواره میزند
و موهایژولیدهاش را
پشت گوش جمع میکند
آسمان سکوت میکند
آسمان دست میزند
آسمان نظاره میکند
[+] --------------------------------- 
[0]
عشاق دریا قایق ندارند
عشاق دریا
صبر میکنند
آفتابسوخته میشوند
زیرپوش بسیار زرد و لنگوته صورتی میپوشند
رژیم سخت میگیرند
و غروب گرم
که باد و دمپایی ودریا
و دختران بینیجواهردارنده
به ساحل رفتند
روی صخرهی بلند می روند
و جان و زیرپوششان را در باد
بادبان میسازند
[+] --------------------------------- 
[0]
بیرون اینکه بنزین گران شد
بیرون اینکه پول ندارم
قبل اینکه خوشتیپهای مهمانی
اتفاقن مقصدشان با شما یکی باشد
به عنوان فکر روشن جمع
سئوالهای بدیهی و ساده دارم
سئوالهای ماوراییهایی
سئوالهای بیرون دنیایی
سئوالهای ساده دربارهی پایت
بالاخص انگشت کوچکت
هنوز
مثل همیشه شور و سرد است؟
هنوز جوراب پشمی داری؟
وقتی زمستان بیرون میآیی؟
[+] --------------------------------- 
[0]
Covid
دریا
سیاه شد
سرمه کشید
و نیمی از آدم کشتی
از سرخی موجها مردند
حشرات بزرگ
سوی ساحل پریدند
گندمی نماند
مستقبلین
مغروقین گشتند
ماه ایستاده بود
ماه بیدلیل روی پاش ایستاده بود
شب سرد بود
برف میآمد
آتش روشن کردیم
گرگها و پروانههای مالوف
دور آتش میگشتند
هر گرگی پیچیده بر پروانهای
هر پروانه
عاشق هر گرگ
کشتی کنار ساحل ایستاد
کشتی به ساحل نگاه کرد
کشتی
آسمان را لعنت کرد
[+] --------------------------------- 
[0]
مرح
ترانههای بلبل
خشدار و زخمدیده و نابینا ست
شب
بدون تا
به صورت وسواسی
نه تا حد خاصی
گسترده گردیده
قورباغه بیدلیل
نق قاره میزند
ساس
ابلیس خونین رختخوابهاس
سوسمار پلک میزند
پشه میپرد
سوسمار پلک میزند
[+] --------------------------------- 
[0]
دلتای کوچکی
با مزارع زرد
که کوهی از کلمات خاکآلود
بر شانه دارد
پرنده
به دانههای گندم تنبل
خیره گردیده
جندهای
که معنی ریش ناتراشیده میداند
دست نشسته میداند
و توی کتابخانهاش
انبان دکتر فلانها
و نحوههای به گا رفتن
و بیماری مقاربتی است
به رانهای لاغرش نگاه میکند
شاعر
هنوز کودکی نابینا ست
میداند که خستیده
نمیداند اما
تا کجاها دویده است
[+] --------------------------------- 
[0]
دور چشمهای بنفش مجنتا
دیو داغی از نخ
مثل جنگلی از سرو
قد بلند و پاورچین
سوی سرزمین برهنهام آمد
گریهدار باش نیزهدارهاش
سوارهاش
دور دستهای نازکش
دستبند نازک چرمی
و صورتین سفید
بسته با قزن
روی اشارهاش / ناخن
دیو سوی دیواره میآمد
-آهوان او اکنون
از تمام پرچین پریده
شیرها را
از گلو گرفته
بر اجاق کباب کرده اند
دستهای من کاری نکردند
زبان من
میان تار بیماری از کلمات پیچیده
معطل و مغلق بود
پای من؟
"نذر ابلفضل ه
قند و چایی میخوام"
رشید
رسیده به آرزویش باز
من باز هم
عرفات خودم را
با چار تا پرستوی الکن
فتح کرده ام
مشعل بیاورید
اسب بیاورید
جنگ
مثل همیشه مغلوبه گردیده
[+] --------------------------------- 
[0]
من با خودم
به جزیرهای کوچک خواهم رفت
به جایی که آسمان و خورشید نداشته باشد
و تمام شیاطین
شنا کنان پی من میآیند
تو هم احتمالن میآیی
با بالهای سرخت
با تیغهای تیز استخوانی
روی لولاهاش
تو میآیی
کرونا میآید
تنهایی میآید
مرگ هم با تیغ مربوطه
برگمان را رها میکند
و دوان
به جزیره
میآید
تمام چیزهای دردناک جهان
با غصه
من را
به دریاها
تشییع خواهند کرد
و در اول صف
تو با چشمهای زیبای نمناک
و بالهای گستردهی صورتی رنگت
برای حاضرین دربارهی من میگویی
و منتقدهای شیطان فردا
زارپ
حرفهای تو را
توی روزنامه چاپ خواهند کرد
"وزن دنیا" کلفتتر خواهد شد
و مردهای غصهدار دنیا
قهوه بیشتر مینوشند
قهوه بیشتر مینوشند
و کودکی
که مادرش بعدها
برای تفریح و عبرت
به تور جزیره برده
به دیوار چاه میبیند
"هیچکس او را نفهمیده
هیچ سطل تشنهای
از آب
چیزی نمیداند"
[+] --------------------------------- 
[0]
قاعدهاش بزگ است
و سینههایی کوچک دارد
لجوج و مهربان و اینها ست
اگر توی کوچه پیدایش کردید
با دستکش
بیاوریدش
و تمام کرونای واماندهی شرش را
در من بچکانید
و تب خفیفش را
به من بدهید
تا روی بالشت سردم بگذارم
[+] --------------------------------- 
[0]
گر چه روحم لطیف است
و دماغ بزرگم
سبیلم
و دستهای بنفشم
مثل دخترهای ترشیده ست
بابام قول داده تا برگردی
مرا به هیچ دختری شوهر نخواهد داد
خیالت راحت
برو و در غربت
با مردهای خندهدار سیاه چردهات خوش باش
[+] --------------------------------- 
[0]
باران بیاید مگر
و دست عاشق را
بگیرد و با رفتنش ببرد
امثال من و باران
جان مان را
به سادگی برای کمان رنگینی
یا برای دختر چاق سنگینی
دادیم
[+] --------------------------------- 
[0]
اگر با تو بخوابم
کورونا
که ویروس جدید سال ۱۹ نامیست
یا یکی از عشاق طاق و جفتت
مرا خواهد کشت
اگر با تو نخوابم
حسرت...
ما شعرا همیطور ساده میمیریم
به همین سادگی
توی کافهای
پشت میزی
در حال خواندن کتابی
یا کردن کسی
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا
قبیلهای ست
که قطبنما ندارد
مجلد اجلاد کوری
جهان سفید درمانده
دریا
پارکلالهای بدون فواره است
بدون کلاغهاش
بدون تابستانش
و ماهیها
کدام ماهیها؟
کدام ماهی؟
دریا که ماهی ندارد
و ماهیها
هر کدام ماهی قبیلهای ست
[+] --------------------------------- 
[0]
"زودتر از شما
زیباتر از شما
تنهاتر از شما
آنقدر دور
که هیچکس مرا درنیافته باشد"
آفتاب آمد
و رنگینکمان
آهسته محو شد
انگار از تمام کوهها رفته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
تا از کلمات
بدانی
بدون اینکه بدانی
تا رنگینکمان زیبایی
که میان
طا تا ووس است
و مردهای سبیلدار فاتحانه
عرق میخورند در آن را
نگاه کنی
به جهانی که نمیدانی
مثل قورباغهای که از سفر
به برگزار برگشته
بدون استفاده از کلمات
مثل آتش تر
مردها را به سوی نبودن در
خیابان انقلاب
تشجیع کنی
[+] --------------------------------- 
[0]
خودت را صدا میزنم
کس کش
عزیزم
عالی جناب
امپراطور
مادرقحبه
خودت را همیشه آنطور که دوست داشته باشی
صدا میکنم
ولی
ساق پایت را چه صدا کنم؟
رگهای مشوش بنفش را
و طرهی نفست بر گوشم را چه بگویم؟
انگشت بی استخوان نرم را
که آب نبات کوتاهی ست
وخندهات را
ّکه دائم مصر
اتفاق نمیافتد
بدبختی دنیا را چه بگویم؟
که فاب نیامدن تو ست
فلو را چهکار کنم
که شبیه قهر تو
مضطرب و ناامید کننده نباشد
و اضطراب جهان را
که زیبایی خشم تو را
منکسر کرده
نکند قبل از آنکه من تو را بکنم
مرده باشی
[+] --------------------------------- 
[0]
ای کاش بزرگترین گاو دنیا بودم
و هر دو پستان شادمان صورتی رنگم را
در سطل شیر پر چرب میانداختم
و سطلش را
به روی پیش پای تو
و آسفالت
تا مثل عنکبوتهای شادمان
به روی آسفالت
در هم بلولند
ای کاش سینهای فراخ داشتم
مثل رخش
و میشد مرا برید
یا تکاور نمیبریدم
به لانهات میرساندم برگ
عزیزغیر رمانتیکم
عن شخصیم
کاش تمام خون گرم جهان
توی گردن من بود
گرم میشدی
مهربان میشدی
سیراب میشدی
خرخر میکردی
اما گرگ
با خون خرگوشهای سرمازده
گرم نخواهد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
دود آغاز جادوگری است
و هر کدام از این دوایر در پنجه
نوایی مجزا دارد
نور نور
سیای برزنگی سرنوشت مردم
عرق کرده
با کلاه قرمز
و لباس قرمز چرکمرد
توی کوچه میرقصید
"عید نوروز اومده
سال پیروز اومده
عید نوروز اومده
سال پیروز اومده"
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت "بیست سال است که هر نمایشی میبینم که درش کسی را که بچه بغل دارد له و لورده کردهاند یاد بابایت میافتم"
بعد به آفتاب نگاه کرد
و آهسته گفت
"قابیل هیچی
ولی نباید بابایت را میکشتی"
[+] --------------------------------- 
[0]
"از سمهایم میترسم
از شب که هرگز اینگونه تاریک
و از روز
که هرگز اینگونه غصه دار نبوده"
مینوتور
چشمهای درشتش را
به شیشه چسباند
و مثل گاو سالم حسرتبرانگیزی
نفسهای منظمترش را
به رخ کشید
و تق حلقهی دماغش به شیشه
و چرق له شدن چمن سبز زیر سمهایش
بیدار کرد مردم را
"خانه
پر از کلافهای بی تفاوت کاموا ست
بسیار
از شمشیر کوچک کارتاژیم
بسیار
از قیافهی کارداشیانطور عکسهام میترسم
کون من را ببین که کوچک شده
سینههام را ببین
که شبیه مادهگاوهای دیگر است"
مینوتور به دوردست چشم دوخته بود
به سالهای دیگری که برمیگردد
به مردهای زیبایی
که از گلو پاره کرده بود
شب کثیف بود
جهان کثیف بود
صابون مکرب داشت
[+] --------------------------------- 
[0]
"جورابهای کوچکش را مرتب کرد
شاپو پوشید
و از پنجره بیرون رفت"
گفت
"آنکسی که قرار بود
تاریخمان را بنویسد
تمیز از صحنه خارج شد
و وقت افتادن
اصلن
دست و پا نزد
روی سقف ماشین افتاد
و تمام دزدگیرهای محله را روشن کرد
خون از وی ریخت
و نوار نرم خون قرمز
کوچه را گرم نکرد
چون خون
برای گرم کردن کوچه نیست
کوچه باید
به قصد گرما
تابستان باشد."
باران هم نمیبارید
سالها ست برای مردن مردم
باران غمگین نمیآید
[+] --------------------------------- 
[0]