مثل مجنونی معشوقه گم کرده
رخشی بدون یال
یا پروانهای درون کیسه فریزر...
برق
بر آسمان غمزده میتاخت
باد میآمد
و باران نمیبارید
میزها
اسبهای نیزه خورده بودند
سوسکهای شعله دیده
بطالتی دردفتر بود
که نوشتن تکلیف
درمانش نمیکرد
تنهایی رسیده بود
تنهایی دیده بود
تنهایی گریخته بود
تعداد اسبان
از شاخههای یونجه بیش
تعداد نیش از تیشه
تعداد پاییز از بیشه
و تعداد برف از حرف
دشت
تشنه نفس میزد
[+] --------------------------------- 
[0]