پرندگان کوچک
شادمانه
دستهای بادها را گرفتند
و با خود
به شاخههای نشکسته کشیدند
باد
مثل اینکه حواسش نباشد باد
گیسوان دنیا را
پس زد از صورت
مردها
با دقت زیاد
برگ خشک مناسب را
از راههای نمناک پارک
گزینه نمودند
شهر
سرفه میکرد و میدوید
و پیرمردها
سفید و سرد و بلورین
مثل برف
از روی شانههاش
کرونا میگردیدند
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل مجنونی معشوقه گم کرده
رخشی بدون یال
یا پروانهای درون کیسه فریزر...
برق
بر آسمان غمزده میتاخت
باد میآمد
و باران نمیبارید
میزها
اسبهای نیزه خورده بودند
سوسکهای شعله دیده
بطالتی دردفتر بود
که نوشتن تکلیف
درمانش نمیکرد
تنهایی رسیده بود
تنهایی دیده بود
تنهایی گریخته بود
تعداد اسبان
از شاخههای یونجه بیش
تعداد نیش از تیشه
تعداد پاییز از بیشه
و تعداد برف از حرف
دشت
تشنه نفس میزد
[+] --------------------------------- 
[0]
انگار توی دشت
گلوی شبی را بریدهاند
و شب دارد
قلپ قلپ
سکوت میکند
و ماه منظمش
میافتد از تپش
انگار
حیاتها
باد را
با نردههای دندانه دار
خرت خرت
از میان
دو نیمه کردهاند
انگار تو رفتهای
و من برای شرح رفتنت
تشبیهی
گم کرده باشم
[+] --------------------------------- 
[0]
یک روزی
خردههای پارچه
قیام میکنند
نخهای دم۳
قیام میکنند
و اسبهای سیاه شطرنج را سوار میشوند
و داد میزنند در صحرا
"سیاووش
سیا سیاهاووش
کجایی مادر جان؟
کی گلویت را بریده؟"
بعد هزار سر بریده با قلپهایی از خون
فریاد میزنند
"مامان مامان من کور ام
مامان مامان من
بیگناه و نابینا م"
بعد جهان از قلپهای خون پر میگردد
و از سرو واژگون پر میگردد
آسمان ترمه
تار و تا و تیره میگردد
و ماهیها
دست تشنگان صحرا را
به بوسه میگیرند
بعد تشنگان صحرا
تمام ضربدرهای روی نقشه را
و عکسهای شترهای روی نقشه را
فتح میکنند
و در ساحل سرابها
دراز میکشند
و خورشید را با تمسخر
از خلال یخهای لیوان نگاه میکنند
[+] --------------------------------- 
[0]
طرح برای انیمیشن
مردی در کنار دشت روی سنگ نشسته ستارهای از آسمان رد میشود پروانهای از گل به گل میگریزد صدای جویبار کافی است
روباه سرخ رنگی میان بوتهها ست
بین مرد و روباه اتفاقات معمول مرد و روباهی میافتد
از همین دویدنها نشستنها
آخرش روباه پیش مرد میماند
مرد میخوابد
روباه روی سینهی مرد میخوابد
روباه آرام آرام
و قطور قطور در سینهی مرد ریشه میزند
مرد با هر دانهی ریشه از درد آه میکشد
درخت که به طرز غیر مبهمی شبیه روباه است
بزرگ میشود
بزرگ میشود
میتپد
و روی شاخههاش جای میوه
پروانه میدهد
نسیم میوزد
درخت روباه نرم و آرام بر سینهی مرد نشسته است
نسیمی که وزیده پروانههای روی شاخه را
پرواز میدهد
مرد خوابیده پروانه نگاه میکند
به دوربین نگاه میکند
و خرسند از جهانی که زیبا گشته
چشمهاش را میبندد
[+] --------------------------------- 
[0]
طرح برای انیمیشن
صفحه مطلقن سیاه و تاریک است کاملن سیاه نه. خاکستری متلاطم طور فیالواقع. از صفحه سیاه گاهی صدای پرندههای مختلفی و گاهی صدای موج شنیده میشود بعد از صدای موج دو نقطه قرمز روی صفحه سیاه روشن میشود حرکت نقاط قرمز روی صفحه با هر بار صدای موج شبیه مردی است که دوان از موجهایی که دیده نمیشود دور می شوند
نقطه نارنجی رنگی مثل سیگار در حال پک زدن در کنار نقطههای قرمز کم رنگ و پررنگ میشود
اوضاع در همین حالت آرامش برای چند ثانیه میماند انگار مردی در حال سیگار کشیدن کنار دریا ایستاده است صدای مرغ دریایی هم که البته
با یکی از موجهایی که دیده نمیشوند یک چشم قرمز به علامت نهنگ با صدای نفسهای مربوطه در ساحل میافتد به محض رسیدن به ساحل تک چشم سرخ نهنگ به صورتی چشمک زن تغییر میکند. مرد که به خاطر موج کمی دور شده دوباره به محل چشم صورتی نزدیک میشود سیگار ادامه مییابد
چشمک می زند دقت می کند آه میکشد
نفسهای نهنگ ادامه دارد
مرد نهنگ را نگاه می کند
سیگارش را زمین میاندازد
موج ادامه دارد
سیگار و چشم صورتی نهنگ همزمان خاموش میشوند
مرد سیگار دیگری روشن میکند
موج ادامه دارد
مرد باز از موج فرار میکند
صدای موج ادامه مییابد
صدای موج ادامه مییابد
نهنگ دیگری به ساحل نزدیک میشود اتفاقها تکرار میشوند
صدای موج
صدای مرغ دریایی
[+] --------------------------------- 
[0]
وقتی حواست نبود
زیباترین کنتکتهای افسردهاش را
با مسیجهای شادمان عالی کرده
هر چه داشته را
بر پای تندرای سکویای ریخته
موج حوض فوت نموده
و در تاریک
در میان دوس دختران چارشانهاش گم شد
در میان درختها و گرگها
گوزنها
و در میان گلسنگهای نیمه قرمز
که از صخره زیباتر بودند
وقتی حواست نبود
نسیم از توان افتاد
و چرخ باد نچرخید
برگی تکان نخورد
انگار این تابستان همیشه تابستان بوده
وقتی حواست نبود
فقط فقط
روستا کمی خنکتر شد
و زنان بسیاری
پهلو به پهلو گردیدند
[+] --------------------------------- 
[0]
بهار گلآلودی انگار
زیباترین زمستان دنیا را
از کمر شکانده باشد
پشت میز مینشینم
و رویای نازکاندامم
در کوچه میرقصد
تئاتر میرود
برنامه مینویسد
توی آفتاب میخوابد
برنامه مینویسد
انگار طوفانی
از درخت خشکی تنها
سایهاش را شکسته باشد
چراغ روشن است
دستهام میدوند
ولی اندوه ثابت بلندی
در من ایستاده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
و داستان ما دو تا روایت داشت
روایتی فاتحانه
- توی مایههای بابابا بام -
که طبعن برای من بود
که بابای من را درآوردی
و روایتی عارفانه
- در مایههای دیم دارام و شمس -
که اسم کتاب من شد
روابط ما دو رو داشت
شورت نمیپوشید
کرست نمیبست
توی آفتاب میخوابید
و هر دو سویش
قشنگ و عارفانه بود
[+] --------------------------------- 
[0]
میتوانی به حمام همیشه بروی
شیر آب داغ مقدس را
بگشایی
و بخار غلیظ
به هیکلت
فرشتگی ببخشاید
میتوانی از
سمت فرشتگی
میان حولههای بنفش ظهور کنی
همان حولهی همیشه
همان حولهی کلفت همیشه
بعد خودت را رها کنی
تا مثل درخت مقدس آتش
با ظرافت انگشت
نعلینهای رو فرشی موسی را
توی پایش بگذاری
میتوانی همان
پتوی همیشه
بالشت همیشه
خواب راحت همیشه...
صبح بعد
لقمهی پنیر و مربا تیار کن
حرف بزن با خودت زیاد...
کسی برای یک تار موی کمتر
که روی ملافه...
نمیمیرد
[+] --------------------------------- 
[0]
مک بس
و من هنوز
علیرغم سرما
شب را
نپوشیده بودم
و هر چه سال رفته شد هنوز
صبحی از من برهنه بود
خورشید گرمیمیتابید
پرندگان سحرخیزی...
هنوز من
مثل جنگلی سرد
در تمام فصلها زیبا بودم
و از صدای شکستنها
سنجابی حتی
در من نمیگریخت
"جنگل هرگز
راه نمیرود
جنگل هرگز
راه نمیرود..."
[+] --------------------------------- 
[0]