بندری بزرگ باشد
در کنار دریایی
نه برای سفر
برای زیبایی
همینکه کشتی بیاید
ناخدای بزرگ با خودش بگوید
"چه بندری
چه طنابهای ضخیمی
ستونهای بزرگی
نهنگهای فیلسوف غمگینی
درینکهای معطری
روان آدم را"
و بعد هزار مرغ دریایی
بر کشتی بنشینند
و صدای خندهی دختر
دریانوردهای عزب را
خندهرو سازد
بندری بزرگ باشد
با چراغ درخشان قرمز
با سکوت بعد از ظهر
طبق نقشههای من
در تلاطم امواج
تو
مثل صخرهای
روبروی آسمان
ایستاده باشی
[+] --------------------------------- 
[0]