لطافتی در تو هست
که خاک بر سرت
خوار من را گاییده
و گفته با من که
"عزیزم
ساکت باش"
و من عزیزم
برای سکوت نبود که
برای هیچ جز تو نبوت که
و من عزیزم
حرف، کمی زیاد داشتم
مثل ارواح ور ور بندر با
مثل جوجههای زرد یا
که تا گربه
فرصت کمی برای صحبت دارند
ارواح اما
در جستجوی حرفی هستند
که هر چه میگردند
تکرار نمیشود
تَکرار میکنم
لطافتی گرم و چاق در تو هست
که جوجههای ساکت احمر را
و اشباح محو بندر را
به گریه میاندازد
[+] --------------------------------- 
[1]