شاعر خوبی بود
و ایدههای خوبی داشت
و اکثر کلماتش
از میان نردههای گلویش پیدا بود
کلمات کوچک
انگشتهای ظریفشان را
به عابران دراز میکردند
و چشمها را به نرده میچسباندند
روز سردی بود
دستهای حرفها
روی میلهها یخ میزد
دماغ کوچک حرفها
روی میله یخ میزد
وقتی که مرد تابستان بود
و جای حرفهای شیطانش تنها
چند میلهی کهنه
و چند چشمک کوچک داشت
[+] --------------------------------- 
[0]