مردهای زیبا
مدام به همراه کوچک من زنگ میزنند
فوت میکنند
یا اینکه
با چشمهای مشتاق براق
منتظر
در روبهروی ایوان میمانند
یا اینکه بی دلیل
چترهای ناامید را
توی کوچهمان
باز و بسته میکنند
مردهای زیبا
بیدلیل تو را
از من
- من ناچیز -
استغاثه میکنند
جیغ میکشند
داد میزنند
هیکل میگیرند
گیر میدهند پشت پنجرههای من هر شب
و من با صبر
به تکتک آنها میگویم
"من برف ام آقا
من برف ام
گرگها هرگز
مسیر رفتن را
از برفها نمی پرسند"
[+] --------------------------------- 
[0]