فرض کن تاریخ بود
تا ابد
شب تاریخی بود
بدون ماه و حتی یک ستاره
فرض کن
انگشتهای پایت از بوسههای من کمتر بود
- که همیشه کمتر بوده
اگر فقط آن انگشت ریز کوچکت نبود -
و در آن تاریخی
که اسم هیچکس
دیده نمیشد
فرض کن زیبایی
که در تاریخی دیده نمیشود
و در داستانی
شکل صورت لمسش را
از فشار دماغش
در زیر بغلهایت میفهمی
فرض کن او من بودم
عن دماغگندهای که از گفتن چارهای نداشت
و کلن این جهان تاریخ جایی برای او نداشت
و از آفتاب و حقیقت میترسید
و باید او را همیشه
مثل بچه موشی ابله
در میان شکافهات پنهان میکردی
فرض کن جهان
ساده بود و میتوانستی من را در...
تاریخ اما
پایان تمام روشناییها ست
[+] --------------------------------- 
[0]