هر که را کشته بودی فردا شب احیاهم
و تمام من یحیی را
مثل زامبیها
سراغ قبر تو میفرستم
حسین با خود گفت
حالا بکش از ما کثافت
هر چه دوست داشتی
آخرش زینب
توی خطبههایش
تو را
و بابایت را
و بابای بابایت را
وبابای بابای بابایت را
جر خواهد داد
آخرش
به چشمهاش نگاه کرد
و گفت
آخرش
چارهی این چشمهای قرمز
جهنم است
بعد غمگنانه با خود گفت
اکبر مرا میکشی کثافت؟
اکبر مرا؟
[+] --------------------------------- 
[0]