اکبر و باش
اکبر و باش
اکبر و باش
که شبیه محمد است
و اسب پرنده دارد
و چشمهای مست
و آمادهی شهادت است
و رفتنش در دشت
درساژ سواری لاغر اندام است
گریز ناگزیر آدم به مرگ
وصلهای
که دو سوی زخم هبوط را
ناشیانه با دو دست گرفته
مردی که آنقدر
تا آخر مراسم
شمشیر خواهد خورد
تا از تنش به جز غم
چیزی نمانده باشد
اکبر و باش
اکبر و باش
اکبر و باش
اکبر و باش
اکبر و باش
اکبر و باش
اکبر و باش
اکبرو...
نگاه کن که از او تنها
کویری و خورشیدی
و از کویر
تنها خورشیدی
و از خورشیدی
هیچ چیز جز غروب قرمزو احیا
نمیماند
[+] --------------------------------- 
[0]