درد
از رگهای بنفش پیشانی
و از کنارههای دماغ
در نفس پیچیده
و حیوان سفید پیچیده را
خسته کرده است
اژدها رگم را رها نکرد
و گفت
"تو نسبتن سوار خوب سالمی هستی
الله وکیل شمشیر هم بد نمیزدی
گر چه شمشیرت کوچک بود
ولی خوب الان
سوخته و خسته هستی
و این حرفها
کلکل بیهوده است
وقت هم ندارم
باید کارهای جدید بنویسم
و قسمتهای مهمی از خانه
نسابیده مانده
و من باید شب زودتر بخوابم
باید الان...
...
وقت ندارم میفهمی؟"
گفتم
"لااقل جنازه را
برای کلاس
با خودت بردار
من لنیستر هستم
یا اسنو
یا جان
یا دیوید
بههر حال زور زیاد داشتم
و میشود جاییکه توی دوربین نیست
دریا بیاندازی"
سوسمار بزرگ لبخندی زد
تا پریده باشد
کمی دویده بود
تا هنوزصدای گامش آنجا بود
من هنوز به دنیایتان نیامده بودم
مردگان جواد بیچاره...
[+] --------------------------------- 
[0]