خسته نباشی تنهایی
تنهایی عریان
که بر لب خزینه
با لنگهای تیغ تیغ
و دستهای چروکیده
و ساعدی که از شدت تورم آبیرنگ است
چشم توی چشم
مرا
نگاه کردهای میان بخارها
و صدای نفسهآی تشنهام را
و صدای تق طاس بیهوده بر کاشی
و مرارت چکیدن آب از سقف را
گوش دادهای
و صبر کردهای تا حوض
گرم
پر شود از خون
بعد خون را
با صبر
از میان پاشویه
پاک کردهای
جنازهی سفید را
در حیاط بردهای
و غمگیین نگاه کردهای باران را
که بر امیر میبارد
خسته نباشی
کارت تمام شده
لباسهات را بپوش
امیر
دیگر نفس ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]