پر از
پیاده روهای شادمانی
که در خود
سرخود
راه میروند
و در خود سرخود
دربارهی سینمای دنیا
کنفرانس و کافه میگذارند
آب جوق داغ تا شب با هم
میزنند در تابستان
برف دیشوی• قرمز زمستانی
توی کاسهی مرمر...
مثل تهران
که هر خیابانی
به هر خیابان دیگر
که دستش رسیده
دست داده است
و هر که هم توانسته
دربارهی آنچه هم نمیدانسته
شرح داده است
اگر شما نبودید
تهران
حتمن
خودش با خودش
دوسدختر داشت
خودش بزرگ بود
ساز داشت
بچه داشت
شوهر داشت
• شیره را که میزنند توی برف، گرگانیها دیشو میگویند
[+] --------------------------------- 
[0]