گفت "میتوانستم بروم هزار سال و یک کوه را ببینم یا زنی زیبا را میتوانستم فقط با خودم بنشینم و جهان را نظاره کنم چون جهان یاوه و جعل است و من از جهان تنها خودم را دیدم و جهان شما در من بسیاران زیبا ست" یکی را نگاه کرد گفت "حتی اگر بخواهم میتوانم تو اسکل را حق ببینم از تبریز پس من ام که خالق زیبایم منام که در تجلی هستم و جهان پر از شما اسکلهای تبریزی است من ام که شمس را انتخاب میکنم من ام که میگویم کدام شما باید از همه خفنتر باشد" و بعد گفت "ما عرفناک حق معرفتی" و گفت "خاک تو سرتان عرفای بیچاره"
[+] --------------------------------- 
[0]