اینهمه مرد مرده از تو رفته
بیامده و نمانده
این همه مرده
شبها
با دستهای آبی
تو را لمس میکنند
در کشالههات
ریشههای بنفش میکشند
ریسههای سرخ عروسی روی دیوار شادمانی شبها
وصلت بیدلیل بدن
میان منیژه تا بیژن
و از شانههای رستم تا
انتهای تهمینه
مردهای سست
که توی چشمهایشان
مگسهای روشن
و توی پیشانی
فانوس پرپر ندارند
و دودی از دل تا
پشت پلکهایشان اگر رسیده
مثل من
قرمز و شعلهور تر نیست
این همه مرد را
باد چاق آورده
در تو
ولوله کرده
رس کشیده
از تو برده است آما
درد تازه
از نبودن من
توی شانههات
تیر میکشند
شب همان شب است
آب باریکه
همان مرداب
درد اما
درد دیگری است
[+] --------------------------------- 
[0]