و من دست راستم را به او دادم
که برای پیرمردها مهمترین دستها ست
چشم راستم را به او دادم
که واقعبین است
تا توی آب بیاندازد و خیره شود
دلش به رحم آید از زخم صورتی
و هر چه التماس باکلاس نمودم
بند کرستی به شدت عفیفه شدم
و من توی تاریخ اسلام
کربلا شدم
و تا میخهای خیمه ام بهشت رفت
و تا تمام اسبهام بهشت رفت
ذوالجناح شدم
سفید واقع گرایانه
اسب علیا برای سواری
و سر به زیر
وقتی که دستهی مردهای زنجیرزن رد میشد
و من دست راست مهربانم را روزی
در کنار خیابان پیدا کردم
و دست راستم را
توی آغوش گرفتم
چون دست راست
برای پیرمردها
مهمترین دستها ست
[+] --------------------------------- 
[0]