در اندوه کوچکی فرو رفته
زنی کوچک بودا
لحاظات رخشانی از دُرّ شایسته
روی گردن نازک
و سنگریزههای کوچک نارنجی
که جزو قواعد اند
و انگشتری از حلب
که روش عکس پرنده داشت
آورگلاسی از تحمل کم
که از گلو به کون
شن به شن میریخت
- وقت نیست
خسته ام علی
حرفی نداری؟
نبشته را
به یاد آوردم
" نباس نگاه کرد
نباس ایمان داشت
نباس تحمل کرد
نباس بر زمین افتاد
شمشیر علی در نیام و
زبان سعدی در کام؟ "
شمشیر کوچکم میلرزید
کارم تمام بود
خواب دیده بودم
نشستاندم
چون به زانو زیباتر بود
و او تنها
در اندوه کوچکی فرو رفته
قدبلند
زنی کوچک بودا
اندوهی که با شلنگ بر زمین میریخت
و عین خیال حیاط نبود
ایستاده بود
- در کنار من نشست
[+] --------------------------------- 
[0]