و ناحیتی بود در کنارهی شهر، کویری ماننده که آن را کوه تنهایی میگفتند و هر کس را غمی رسیده بود آنجا بود. غمی به ما رسید به کوه تنهایی رفتیم هرکدام دستار عزلتی به صورت کشیده از میان ما کسی پرسید "اینجا که کوه ندارد" گفتند "قبلن کوهی بوده و دیگر نیست" گفت "کوه میمیرد و دریا میمیرد و این از خواص دنیا ست" و گفت "اما پارهای از کلمات بعدن مردن کوه و دریا هم زنده میمانند" باز گفت "مثلن همین کلمات دربارهی تنهایی" و از کوه تنهایی به غار تنهایی رفت که سوراخی مرده بود در کوه کوچکی که دیگر وجود نداشت
[+] --------------------------------- 
[0]