Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
محمد
قبیله‌ای دارد
و علی زخمی
از تمام جهان تنها
محمد قبیله ای دارد
و علی زخمی
شمشیرها و مساجد تنها هستند




 
ببرنده‌ی کی بودی؟

جهان 
ببری تنها و بی‌رنگ است
در میان در‌خت‌های تو
و تو
 جنگلی بزرگ‌ ای
که در دل‌ش ببر است
ساکت و بی‌رنگ

- می‌دانی؟
رفتن جهان در من
در هیولای پردرختی
با برگ‌های بی‌دلیل
 زمخت
اتفاقی بی‌رنگ است
بدون آن‌که دیده شود یا ببیند
یا عر
 صدا کند خودش را توی نعره‌ای
جهان در من
ببر آرام و فروتنی است
در میان برگ‌هام

- و شب‌تنی است
ظریف و خواهشنده دختر
ساده‌پوش‌بر / تنی است
هیولای دردناک
که از میان رگ‌های ابری‌‌اش
ساکت ببر
درزمانگی است
سفیدپوست
لطافتی در او ست
و در گوشه‌های چشم‌هاش
پروانه کشته‌اند

- اگر بمیرم چه‌کار می‌کنی؟
اگر مثل تو
عقیم و علیل و پیر و کاهنده گردم
اگر با تو 
نگویم از تو
تو را
با باغ‌های کوچکی که ببر ندارند
اگر تو را
تورا
با خود کثافت‌ت
که فارسی نمی‌دانی
اگر تو را
با زبان الکنت تنها بگذارم؟
ناخن‌ت درد می‌کند نه؟
به گا رفته‌ای نه؟
کی می‌روی بیمارستان؟
کی مرا تنها می‌گذاری؟

مرد مرده ای
توی جنگل
میان ببرها
با لباس‌های پاره
لنگ
راه می‌رود
و برگ‌های زمخت
با مفاصل انگشت‌های شکسته حرف می‌زنند
ببر بی رنگ جنگل
هر چه هم تقلا کند
تنها نیست



 
می‌شود با لب‌های تو صحبت کرد
با روان به باد رفته
می‌شود با تو نشست
و با تو درباره‌ی باد
 عریان صحبت کرد

- باد مادر قحبه
 لباس‌های شاعر را باخود برد
شاعر
سعی کرد
خودش را
 با کلاس نگه دارد
ولی باد مادر قحبه لباس‌های شاعر را با خود برد -

دخترک به تاریخ شعر نگاه کرد
به مردهای عبوس جدی کچل
به شاعران چاق خمیده و گفت
"خوب شعر شما
ایده‌های واضح
و رد پای ذکاوت دارد
ولی غیر این‌ها هیچ چیز شما
مالی هم نیست"

مرد برهنه با خود  گفت
"کاشکی آفتاب بود لااقل کاشکی
آفتاب بود"


 
و گفت "یک درخت معمولی ممکن است درختی معمولی به خاطر یک فوج سبزقبا در میان پرهای‌ش درختی مقدس باشد" گفت "قبل رفتن حواس‌تان باشد لای شاخه های نازک طرف را، خوب گشته باشید.

 

دخترک شبیه هیچ چیز نیست
و تن‌ش مثل راه راهی پرده در نسیم‌ها ست
ولی عجیب نیست
هیچ عجیب نیست 
که قبل آن‌که بنشیند
پریده است
دخترک عجیب نیست 
مثل تمام زن‌های سی ساله‌ی دیگر 
فکر زندگی است
فکر فکرها و وقت‌هاش 
و این که الان باید
جای تصحیح کس‌شرات تو
رمان خودم را بنویسم
رخت‌های قشنگ‌ام را
روی بندهای سبز پهن کنم
مواظب باشم 
بچه‌ها که بزرگ اند
رخت را رو زمین نیاندازند
شورت من اگر کثیف شود
هرگز آن را نمی‌پوشم 
دماغ‌ت را از من بردار احمق
دماغ‌ت را بردار

 
و ناحیتی بود در کناره‌ی شهر، کویری ماننده که آن را کوه تنهایی می‌گفتند و هر کس را غمی رسیده بود آن‌جا بود. غمی به ما رسید به کوه تنهایی رفتیم هرکدام دستار عزلتی به صورت کشیده از میان ما کسی پرسید "اینجا که کوه ندارد" گفتند "قبلن کوهی بوده و دیگر نیست" گفت "کوه می‌میرد و دریا می‌میرد و این از خواص دنیا ست" و گفت "اما پاره‌ای از کلمات بعدن مردن کوه و دریا هم زنده می‌مانند" باز گفت "مثلن همین کلمات درباره‌ی تنهایی" و از کوه تنهایی به غار تنهایی رفت که سوراخی مرده بود در کوه کوچکی که دیگر وجود نداشت
 

اگر که باد نبود
درخت‌ها 
در زمین شناور 
غرق می‌شدند
اگر باد
درخت را
از انگشت‌ها و مو
نگه نداشته بود
اگر که باد
زیر سینه‌هاش را
فوت نمی‌کرد
درخت‌ها 
به سادگی 
در زمین اقیانوس 
غرق می‌شدند
 
عکس‌ها فکر نمی‌کنند

فکر روشن
و ضمیر ضامن مهم است
و توان برای افراز حرف
قدرت زنده کردن ال یوت (El...iot)
توی چشم‌ عوام 
احضار خوار مادر شاعران خسته
قدرت اوراد
و تحصن نفس
تا به حد "هیچکس را اصلن"
و این‌که "راحت‌تر ام وقتی تنها م"
ولی
مرد لاغری 
گوشه‌ی برگه های مجله‌ای فکاهی
فکر می‌کند
به بوی زیر بغل‌های‌ت
و لبخند ناخواسته‌‌ی نرم‌ت
وقتی از کس صورتی می‌گویم
ورق نزن بی‌شرف
نزن بی‌شرف
مرا
ورق نزن

 
خطاب وانه‌های بی پر

شاعران شعر آخر
کل‌لمات را
لای انگشت‌های مردانه
تست می‌کنند
سیاه‌ترین رگ‌ها را
می‌گشایند از هم
تا غم
میان‌ جان جهان
دوش کجا بوده‌ ای شود؟
شاعران
زیباترین کل‌لمات را
مس می‌کنند
هز(س) می‌کنند
.
.
.
بس می‌کنند...

- هیچ چیزی از من اینجا نیست
هیچ چیز دریا زیبا نیست
 آنچه را فراموش کرده‌ام
هرگز نخواهد یافت
زیباترین موج‌ها
  تن را
از شَن
شسته شسته
برده‌اند
آنچه اینجا مانده
رد / لیوان چتردار سردی است
که جان مبتلای‌م را
سان کوئیک بخشیده
هیچ قسمتی از من
اینجا نیست
هیچ جای دریا زیبا نیست

 

ابر چاق سفیدی
توی پنجره است
که چاق و بورژوا ست
و روس نیست
و شلوار نمی‌پوشد
و پاهای‌ش
هیچ مو ندارد
ابر چاق سفیدی
توی پنجره است
که در غروب
قرمز و خوش‌حال
می‌رود توی تاریکی
و فردا صبح
دیگر
 توی دنیا نیست

من
صبح فردای آن ابر ام

 

تمام کتاب‌هام را نگاه کرد
گفت
"غیر این‌که کم می‌نویسی جدیدن بد هم می‌نویسی همه‌ش هم راجع به دختر و دریا 
غیر از این هم که هیچی...
 یک کمی درباره‌ی مردن بنویس مثلن این برف"
و با انگشت ریزش به شیشه اشاره کرد که یخ می‌زد
و برف دانه دانه داشت می‌بارید 
و اوضاع آسمان چیزی 
بین آفتاب و ماهتاب و ستاره بود
بعد پرده را کشید 
و گفت
"جای این کتاب درست نیست
باید این‌ها را این‌جا بگذاری
و بگذاری عکس من توی آینه‌ات بماند
بعد گفت
"مرگ
دیدن گاهی گداری مرگ
برایت مناسب است
چایی نداری؟"

 

قلبی ارغوانی 
برای دریاچه
و صورتی آبی
برای ماه
الان
 اواخر خرداد است
زنبق مرد
آنچه مانده تنها
قلبی و صورتی است
جنگجوی سال‌خورد (salkhard)
فکر کرد
تا خزان
 تنها
سیف داغ دردناکی مانده

 
جایی خوندم که اراسموس نامی گفته "من شهروند جهانم. همه‌جا وطن من است و در همه‌جا غریبم" و وقتی این رو گفته برای رفتن به شهر بغلی باس یه روز کالسکه و اسب سوار می‌شده و با خودم فکر کردم دنیا چه‌قدر آدم‌های عجیب داشته و مای پر مدعا چه‌قدر در مقابل این‌ها هویج ایم
 

حشرات لفاظی در من
زنبورهای درخشانی در تو
و انبانی از کنسانتره‌ی گلابی 
که سهم شرکت شهدانه می‌شوند

 
گفته بود
قبل اینکه رفته باشد
برمی‌گردد
بدون این‌که بماند اما
 رفت






 

شب
تنها قسمتی کوچک از شب
رفته بود
و ستاره‌ی کم‌نور
آرام 
حقیقت را
 با her  گفت

- نور نیستم
دور نیستم
حقه‌ام
نوای بی‌رمقی از کلمات نابینا م
که گوسپندها
به زخم   دندان در 
چمن‌ها نوشته اند
و هر پلکی
که  می‌زنی
مرا
از دنیا 
آزرده و مریض و بی‌رمق‌تر
 می‌سازد

شب می‌گذشت
و در هر ورق 
ستاره
کم‌نور و لاغر و شب‌تر می‌شد
شب
 مشعوف و بی‌وقفه می‌گذشت


 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM