برای دامانش
که کوتاه و زیبا و براق است
خط نوار تور
تیلهی قرمز
و شاعران چاق غلطان بر
دامان خریده است
و زیر باران اشکهای عاشقان سبیل دار
دامان تنگش
شبهای شعر گوته گردیده
"مادام
نباش و اینجا باش
برو و زیبا
باش
در ورقها برو
چون اسبی
که از میان گلهای زرد دویده"
هوا
برای نگاه آسمان در رکابی
و لرزاندن مهتاب در چشم قرمز
کافی است
باید برای ران لاغر
جوراب صدهزار دریچه میخریدیم
باید برای ران لاغر
جوراب صدهزار دریچه میخریدیم
[+] --------------------------------- 
[0]
روی کوه
دختری تراشیده
زیر باران
با مشعلی خفن ایستاده است
خیالت راحت
هر چه کار کنی گم نمیشوی
فقط
شاید
شاید...
شاید...
مردی
جنازهات توی برف
مانده باشد
- دقت داری؟
این یافت شدن
دقیقن خلاف گم شدن است
- و بر هر کوه
دختری تراشیده
زیر باران
با شمعی است
با هقهق تلخ مردی
که هرگز
به آنسوی دریا نمیرسد
[+] --------------------------------- 
[0]
اگر تو نباشی
کار داشته باشی
وقت نداشته باشی
خسته باشی
و دختری ساده
در کنار رودخانه نباشی
که ران لاغری دارد
اگر تو خندان پایت را
میان سیلاب رودخانه نگذاری
آهو از تشنگی نخواهد مرد
ولی
شیری کیری او را خواهد خورد
و من
شاعری خسته میمانم
که آهوی تشنهاش را
شیری کیری خورده ست
[+] --------------------------------- 
[0]
حرا
مد که باشد
هستم
غیر مد خوب
من دوست داشتم تو
مثل سفید رنگ سبیل
- اشاره به دلفینها -
یا همین ماهیان ابله قبلی
-اشاره به دور -
شناگر میبودی
شنا خوب است
شنا لذتبخش است
شنا
شادمانترین اتفاق دریا ست
درخت با خود اندیشید
روزی
آخرش روزی
توی بوشهر باران میگیرد
و مردی
روح مرد زیبایی از من
قایق خواهد ساخت
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل قایقی کوچک
که دریا او را نمیخواهد
- ادامهی همان تخته پارهی کذایی
که مردهای دریا آن را
از دست داده
در جستجوی تختهپارهی دیگر
تلاش نکرده
پاش را
نهنگهاش خوردهاند
و بعد اقیانوس او را
قطرهی قطران و ظلمات کرده است -
مثل تختهپارهای کوچک
که میفهمد جایش
آفتاب و ساحل نیست
و دلش هنوز
قطرهی قطران و موج و ظلمات میخواهد
ولی دریا
با لبخند و آرامش
کنار والهای مرده گذاشته
[+] --------------------------------- 
[0]
"نمیتوانی بمانی" گفت
"نمیشود بروی
ولی
نباس بمانی
و حق نداری جز این
همینکه حالش را ندارهام
چیز دیگری باشی
ساکت باش"
بعد توی چشمهام خیره شد پرسید
"قول میدهی نه؟
قول میدهی که از حرف زدن
دست برنمیداری؟"
مرد گنگ
مثل سگ
سرش را تکان میداد
[+] --------------------------------- 
[0]
یک بار
روی صفحه نوشتم ماه
و چند روز پیش لای ورقها
ماه را دیدم
که با تدبیر میتابید
نام تو هم آنجا بود
و زنان دیگری که
لابهلای اوراق خوابیده بودند
تو همچنان مثل قبل
از میان کاغذ کاهی
دژم نگاهم میکردی
اسم احمقت
یادش نمیآمد کداممان
آن یکی را دودر کرده
من هنوز یادم بود
عجیب است اما
من هنوز یادم بود
[+] --------------------------------- 
[0]
- سلام
- سلام
- شاعری کم مطالعه هستم
که چشمهی الهامش خشکیده
- خوب
- شما که جوان اید
کتاب زیاد خواندهاید
و کمر باریک اید
برای شاعر کم خواننده
شاعر تنبل
موضوع انشا باشید
[در حالی که روی کاغذی خم شده]
- هان باشه
[+] --------------------------------- 
[0]
گفتم
"آمنا"
و "آمنوا"
به تو
که دستهای نرم
و زانوان لاغر داری
و چشمهای ژرف "یبصرون" و "یَعقلون"
و گفتم
"آمنا"
که ارتباطی به safe بودنت ندارد
می دانم این سیف
قلبهای گنده تر از من را
توی سیخ کشیده
و میدانم این بیتابی
قسمت قشنگش مرگ است
تلاش ناکافی
برای خوردن تمام قهوههای دنیا با تو
و گفتن تمام ریز داستانها
تمام حرفهای جلف
نشستن با تو
تنها ماندن بر تو
و خوابیدن
و در نفس کشیدنی
و شکوه از نماندنی
که نشنوی
و رفته باش
[+] --------------------------------- 
[0]
در زندگی یک لحظهی تلخی هست که مردم آدم رو از روند عادی زندگیشون از مسايل جلف اینکه چی بخورن چیکار کنن کی بچهدار شن چه تصمیمی بگیرن کنار میذارن و ارتباط آدم با هستی محدود میشه به ارتباطهای کوچیک و در بهترین حالت تلاش بقیه این میشه که تو ناراحت نباشی نگران نشی استرس نداشته باشی و عاجزانه سعی میکنن از اتفاقهای عجیب توسط تو جلوگیری کنن
برای خیلیها تو ۹۰ سالگی پیش میآد خیلیها قبل پیش اومدنش میمیرن خیلیها هم از ۹ سالگی و ۹ ماهگی درگیر این لحظهی تلخ اند. لحظهای که مردم دیگه میرن دنبال زندگی جدی زندگی واقعی و اونها رو با خیالات و اوهامشون تنها میذارن
[+] --------------------------------- 
[0]
گرگ لاغری توی پالتو
با مسلسلی کوچک
نزدیک قلبش
و دوس دختری سفید وقرمز
که از کمرگاهش گرفته
-فقط برای قشنگی
فقط برای رفع تکلیف
فقط برای اینکه مرواریدهاش را
تفریحن
دور گردن کسی بیاندازد
و هی تملکش کند
هر کجا که خواست
و هی با او کتاب خفن بنویسد-
گرگ لاغری توی پالتو
شبها میان سایهها ست
با چشمهای بسته
و خِرخِر نفس
گاهی که رد میشوی
سوت میزند برات
گاهی فقط
از هراس تو
کیفور میشود
[+] --------------------------------- 
[0]
باید این حرفها
توی پیشانی می ماند
خردههای شیشه در کت
نباید به کسی میگفتم
- به هر کسی
به هر
نه فقط تو
به تو که اصلن نباس میگفتم کسکش -
گویندهی این جمله کیست؟
گیومه بذار
این چیزها مهم است
مهم است که کی گفته
چطو شد
کی کرده؟
کسی
به صدای اشخاص مقتول در ذهن تو
و ارواح خوابآلوده
که فکر میکنی زیبا ست
توجه نمیکند
فروغ را ببین
یا نیما را
یا گولام مثلن
نمیخواهی سبیل بگذاری؟
ساکت
پا میزنم به سنگ
و مردن ارواح را
توی پیشلنیم
نگاه میکنم
[+] --------------------------------- 
[0]
دشت فکر کرد
همین زمستان که رد شد
کرم رنگ سرماییم را
توی آفتاب
رها خواهم کرد
دویدن برای گرگها خوب است
مغز استخوانشان از دویدن نیرو میگیرد
و چشمهای سرخ زیبایشان
محظوظ میشود
از عبور خون در رگها
- فکر غروب مناسبی باید باشم
نه خیلی سرد
نه خیلی داغ
با جوجههای مناسب
و جادهی صافی
که سنگلاخ نباشد
شاید کلیسای کوچکی
پر از مردم علاقمند به گرگ
و یک تیم فوتبال
که داد میزنند
پرچمش را تکان میدهند
و وقتی که شنگول و سیر است
با احتیاط و ساکت
دست روی پشتش میگذارند
دشت
دشت ساکت
دشت سرد
جا به جای زخمهاش
چشمه بود
چشمه بود
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان سیاه بود
به سیاهی همین کلمات آشفته
به غصهها قسم / دنیا
سیارهی معطل آبی
بی هدفترین چرخهای جهان بود
و آسمان پر از سیاهی ابرهای گریهدار
که نمیرگباریدند
شب شد
روز شد
شب شد
روز شد
غروب شد
و دیگر غروب ماند
شب نیامد
[+] --------------------------------- 
[0]
"باید بروم
توی دریا بمیرم
یا
بیایم در ساحل
و روی شنها بمیرم"
وال آبی آسمانی با خود گفت
"توی آسمان
درد کشیدن کافی است
وال باید
وزن داشته باشد
مادرم میگفت
وسیلهی مهم والیدن
پیه و لایهی چربی است
نیزه خوردگی
غوطه خوردگی
و بچهدار شدن در آب
و تنها ماندن
و فواره..
وگرنه الباقی
خیالات بچهها از ابر است
چه فایده آدم تنها
مثل فرشتهها
نهنگی
سبک
سفید و آسمانی باشد؟"
جهان از صدای پریدن ابری در اقیانوس
تکان لطیفی خورد
[+] --------------------------------- 
[0]
پسر خوبی بودن
تنها
پسر خوبی بودن
که عاقل است
و همین
قایقی
در میان موجهای مردهای مناسب
که پارو ندارد
موتور ندارد
و آب ندارد
و تمام مردم جهان
در آن
سرتراشیده خوابیدهاند
[+] --------------------------------- 
[0]