قبل اینکه بمیرم
برای من
کافهای خریده
در حوالی ایرانشهر
که سیگار ندارد
و خلوت است
و پله ندارد
و مستراح فرنگی دارد
آدرسش را داده
تا برویم
گفته میگذارد من
دست لرزانم را
توی راه
روی شانهاش بگذارم
در آغوشش بگیرم
ببوسم
- البته در نهایت آداب
بدون زبان
بدون هورت
کاملن بدون تریک جوادی -
گفته صبر میکند
مینشیند
حرفهام را مرتب میکند
موهام را
و خیالات گریزان را
و احتمالن آنموقع
در کوچه باران میبارد
- احساس من اینطوری است
ارتباط تلخی باید
میان پنجههایش
لابهلای گیسهای شرمنده
و ریختن باران باشد
احتمالن باید
ارتیاط تلخی
بین چیزها باشد -
بعد با خنده
اتفاق خواهد افتاد
چندبار نه زیاد
ولی نه کم
و حرف اتفاق خواهد
- ارتباط متقن فک و قهوه
ارتباط لطیف قهوه با شیرینی -
میروم خانه
و شب که خانه رسیدم
بدون قصد زنگ میزند تا
با هم
دربارهی اینکه تنها
به خانه رسیدن
چه دشوار بوده
و اینکه هیچ ارتباطی
بین شانه و مو
و باران نبوده
گف بزنیم
[+] --------------------------------- 
[0]