صندلی آرزو داشت
داستانی
دربارهی قدمزدن در کنار رودخانه بنویسد
دربارهی تکیهی ولنگارانه
به تیرهای روشنایی
راجع به نخ کردن سوزن
دویدن در دشت
دنبال کردن پروانه
صندلی دوست داشت
لااقل داستان کوتاهی
دربارهی زیبا مردن بنویسد
دربارهی شمارههای زیبای کاشیها
راجع به
خطوط موازی جاده
که نرم نرم
قدم قدم
به عابرین
نزدیک و دور میشوند
صندلی دوست داشت
راجع به
ردپای روی برف بنویسد
چیزهای تلخ بنویسد
مثل دستهای یخ زده
زانوی لرزان
صندلی دوست داشت
لااقل یک خط دربارهی خودش بنویسد
[+] --------------------------------- 
[0]