چشمهاش چشمهای
گزیده و
رونده بود ماه
و من
چراغ داشتم
گفت
"طراوتت نهایتی است
و بر کلام هر چراغ پرسخن
تمامتی و غایتی است
راست نیست؟"
من
تنها من بودم که میدیدم
و تنها
دیدن من بود
که بینایش میساخت
روزی که من مردم
ماه نبود
جویبار نبود
پرنده نبود
آسمان نبود
و کوه نبود
و نیستی
چشمهاش توی دستهاش
تا ابد
برای دیدنم
تقلا میکرد
[+] --------------------------------- 
[0]